محصولات مرتبط
علیرضا هر چند برادر بزرگ تر بود اما دیرتر از صادق به وصال رسید. صادق که نیامد، وصیتنامهاش را باز کردند، نوشته بود علیرضا نباید اجازه دهد که سلاح من روی زمین بماند. مسئولین پالایشگاه اجازهی رفتن به او نمیدادند. سرپرستی بخش حساسی از پالایشگاه بر عهدهی علیرضا بود و نبودش باعث اختلال در نظم امور. اما علیرضا دیگر در بند این حرفها نبود تا آنجا که پدر را به پالایشگاه خواندند و رئیس پالایشگاه از او خواست که هر طور شده مانع رفتن علیرضا شود. اما او در حضور آن دو با صراحت گفت: «چگونه از من انتظار دارید که حرف شما را به دستور امام و وصیت برادرم ترجیح دهم؟»
دیدگاه خود را بنویسید