همیشه در کنارتان هستیم!

نوح نبی

روایتی از سردار شهید حبیب پاشایی

از {{model.count}}
1,500 تومان
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
تعداد
نوع

مادر می‌گوید: حبیب مادر، بیا بخواب! صبح زود بیدارت می‌کنم تا درست را بخوانی. اما تو می‌گویی: «نمی‌شود مادر هنوز خیلی مانده اصلاً می‌ترسم تا صبح هم تمام نشود.» مادر غر می‌زند: «ما اگر 20 تو را نخواهیم چه کسی را باید ببینیم؟!» می‌گویم: «حبیب مثل این که بوی کوفته می‌آید» و ریز ریز می‌خندم. مادر می‌گوید: «حبیب، این بچه گناه دارد بدخواب شده!» فاطمه پابه پا می‌شود و خمیازه‌ای می‌کشد. یک دستش به پاچه‌ شلوار توست و با دست دیگر چشم‌هایش را می‌مالد. مادر می‌گوید: «لااقل بیا خودت را به خواب بزن! وقتی بچه خوابید، بلند شو بخوان.» می‌گویی: «می‌ترسم خوابم ببرد» و در همین حال فاطمه را بغل می‌کنی و کنار مادر می‌نشینی. مادر فاطمه را می‌خواباند و تو آرنجت را روی بالش می‌گذاری و دراز می‌کشی. فاطمه از بچگی عادت دارد تا دستش را روی صورت تو نگذارد خوابش نمی‌برد. مادر می‌گوید: «ببین فاطمه داداش هم خوابید. بخواب!» فاطمه دستش را روی صورتت می‌گذارد و خیلی زود خوابش می‌برد. مادر می‌گوید: «امان از دست شما که محبت تان هم دردسرساز است!»


نویسنده اول:
معصومه طریقی
بازآفرینی و ویرایش:
سعیده اصغری آذر
ناشر:
یاس نبی
سال چاپ:
1388
قطع:
پالتویی
تعداد صفحات:
48
قیمت:
1500 تومان

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...