محصولات مرتبط
صبح خیلی زود محمدعلی دست و صورتش را می شست تا برای برپایی آموزش جدید آماده شود. نگاهش به غلامحسین افتاد که لباسهایش را مرتب می کرد. غلامحسین هم تا محمدعلی را دید، به طرفش آمد.
ـ می دونی چیه محمدعلی؟! امشب یه خوابی دیدم.
ـ چه خوابی حسین؟ خدا به خیر کنه... تو که هر موقع خواب می بینی، زودی تبدیل به واقعیت می شه!
ـ راستش خواب دیدم یه موشک شلیک کردیم، رفت بالا و برگشت همونجا خورد به زمین و دیگه منفجر نشد.
ـ دیشب غذا زیاد خوردی رفیق!
محمدعلی با خنده از غلامحسین دور شد، اما غلامحسین هنوز ماتش برده بود و به خوابش فکر می کرد.
نویسنده:
لیلا میرزایان فر
ناشر:
یاس نبی
سال چاپ:
1394
قطع:
رقعی
تعداد صفحات:
128
قیمت:
7000 تومان
دیدگاه خود را بنویسید