محصولات مرتبط
حسن در ردیف اول نشسته بود و به بقیه می گفت هر کی شلوغ کند، او را به فلک می بندند. مثل دایی هایش درشت هیکل بود و وقتی حرف می زد، صدایش خش داشت. حرف های حسن بقیه را می ترساند. آنقدر گفت و گفت تا اینکه، علی که جثه ای نحیف و لاغر داشت، زد زیر گریه. خلیل هم ترسیده بود، اما وقتی گریه ی علی را دید، از روی نیمکت بلند شد و گفت: کی گفته بچه ها رو فلک می کنن؟ حسن که فکر نمی کرد کسی روی حرفش، حرف بزند، نگاهی به او انداخت و مِن و مِن کنان گفت: آقاجونم، آقاجونم می گه... کف پایش را بالا آورد و ادامه داد:... با چوب تَر می زنن زیر پای آدم. اونقد می زنن تا خونش دربیاد.
دیدگاه خود را بنویسید