محصولات مرتبط
ایستاده ام زیر یک طاق و از پس پرده ی اشک چشم دوخته ام به عبور دسته ی عزاداری. نور چراغ ها چشم را نمی زند. شربت نذری گواراست و صدای نوحه خوان به دل می نشیند. هیچ نمی بینم جز غبار غربتی که در هوا منتشر است. هر بار که نام امام حسین(ع) را می شنوم به حرمت بزرگی اش قطره ای می بارم و در حاشیه ی نامش تو را به خاطر می آورم، بابا! شنیده هایم را کنار هم ردیف می کنم اما نه به رسم دلم که با همه ی آشفتگی و پریشانی اش! عزم رفتن کرده بودی و نگاهت حال و هوای کوچ را خوب می شناخت. دل شوره داشتم. لرزشی در تنم دویده بود و شانه هایم بی گریه می لرزید. پهنه ی دست بر پیشانی نهادم و نگاهت نکردم که مبادا استواری ات برای رفتن دل شکسته ام کند.
دیدگاه خود را بنویسید